می‌نویسم از خودم



شرکت ما قصه قشنگی داره. یه قصه طولانی و پیچیده! آخرین بار که با مدیرم حرف میزدم احساس کردم بزرگترین اشتباه حوزه کاریش رو مرتکب شده و هزینه گزافی بابتش کرده. اشتباهی که داره به ما هم صدمه میزنه! گاهی صداقت داشتن خطرناکه. دوستم که دست راست مدیرم محسوب میشه به این مسیر تشویقش کرده. از طرفی نمیشه انتقاد کرد ممکنه سو تفاهم بشه و حتی به پای حسادت بذارن. از طرفی سکوت کردن یعنی راضی بودن و من اصلااا از این شرایط راضی نیستم و حتما اگر پوزیشن شغلی بهتری پیدا کنم از اینجا میرم. بعد از شش سال این خیلی برام تصمیم سختیه. اما از دستشون خسته ام. دلم مخواد جایی کار کنم که با هیچ کس صمیمی نباشم. بی رودروایستی نظر بدم. سطح فکر جامعه ما هنوز به جایی نرسیده که فرهنگ دوستانه در محیط کار جواب بده. بالاخره یه جایی fail میکنه. حتی مدیری هم که ادعا داره میتونه فرهنگ سازمانی خشک و رسمی و بوروکراسی محور رو تغییر بده یه جایی کم میاره. چون ازش سو استفاده میشه. چون میبینه ذهنش دیگه در این حدم آماده نبوده که چنین فرهنگی رو بپذیره. چون این فرهنگ دوست داره هر روز رشد کنه و در این مسیر به کمال برسه و سازمان باید برای رشد این فرهنگ هزینه بده! هزینه اش برای مدیر ایرانی قابل هضم نیست!

 

 

القصه به قصدِ جانِ ما بسته صفی

مرگ از طرفی و زندگی از طرفی

 

-مومن یزدی-


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

kuchha نمایندگی تعمیرات لوازم خانگی در تهران علم آی تی مکتب ژورنالیزم برنامه ریزی و کنترل پروژه ...و چشمهایش تا ابدیت ادامه داشت... کشاورزي معرفی کتاب های نشر شانی کمال الکترونیک Kamalelectronic Susanberry